loading...

امید ظریفی

بازدید : 266
دوشنبه 7 ارديبهشت 1399 زمان : 2:22

صدای در چوبی اتاقک درمی‌آید و لحظه‌ای بعد هیکل پسرکی که دیگر پسرک نیست در آستانۀ در ظاهر می‌شود. دستی می‌اندازد و کلید تک‌چراغِ 200واتی اتاقک را می‌زند و در را می‌بندد. کیسۀ دور کمرش را باز می‌کند و آرام می‌اندازد کنار در. چندتا از سیب‌ها از کیسه بیرون می‌ریزند و یکی هم که انگار خیلی بی‌قراری می‌کرده تا وسط‌های اتاق می‌غلتد و می‌رود... لختی بعد پسرک تکیه داده به دیوار گلی اتاقک و پاهایش را در سینه‌اش جمع کرده و حواس‌ش را داده به کاغذی که روی زانوان‌ش است. مشغول پاک‌نویس‌کردن نامه‌ای است. لحظه‌ای دست از نامه می‌کشد و دست می‌اندازد و سیب قرمز وسط اتاق را برمی‌دارد. کمی‌وراندازش می‌کند. اولین گاز را می‌زند و بعد حواس‌ش را برمی‌گرداند به نامه. ناگهان تک‌چراغِ 200واتی خاموش می‌شود. با خودش فکر می‌کند که حتمن دوباره موتور برق روستا خراب شده و تا اسماعیل همت نکند هم درست نمی‌شود. ظلمات است و چیزی از اتاق معلوم نیست. آرام نامه را می‌گذارد گوشۀ دیوار، بغل دست خودش. سپس همان‌جا دراز می‌کشد و چشمان‌ش را می‌بندد و به این فکر می‌کند که چه‌قدر حس‌وحالِ پایان جهان می‌تواند شبیه حس‌وحالِ همین لحظه باشد...

ظاهرِ باطن‌نما و باطنِ ظاهرنما
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 21
  • بازدید کننده امروز : 14
  • باردید دیروز : 7
  • بازدید کننده دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 30
  • بازدید ماه : 372
  • بازدید سال : 4254
  • بازدید کلی : 8548
  • کدهای اختصاصی